جنگ را فراموش نكني
حسين خرازي تصميم به ازدواج گرفته بود و براي عمل به اين سنت نبوي از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و ميخواهم با همين پول خانه و ماشين بخرم و زن هم بگيرم!» بالاخره مادرم پس از جستجوي بسيار، دختري مؤمنه را برايش در نظر گرفت و جلسه خواستگاري وي برقرار شد و آن دو به توافق رسيدند. او كه ايام زندگياش را دائماً در جبهه سپري كرده بود اينك بانويي پارسا را به همسري برميگزيد. مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبير انقلاب امام خميني (ره) برگزار شد. لباس دامادي او پيراهن سبز سپاه بود. دوستانش به ميمنت آن شب فرخنده يك قبضه تيربار گرنيوف را به همراه 30 فشنگ، كادو كرده و به وي هديه دادند و بر روي آن چنين نوشتند: «جنگ را فراموش نكني!» فردا صبح حسين تيربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحهخانه تحويل داد و با تكيه بر وجود شيرزني كه شريك زندگي او شده بود به جبهه بازگشت.
راوي:همرزم شهيد
عشق عاقل
در عمليات خيبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهاي شيميايي مورد حمله قرار داده بود. حسين در اوج درگيري به محلي رسيد كه دشمن آتش بسيار زيادي روي آن نقطه ميريخت. او به ياري رزمندگان شتافت كه ناگهان خمپارهاي در كنارش به فرياد نشست و او را از جا كند و با ورود جراحتي عميق بر پيكر خستهاش، دست راست او قطع گرديد. در آن غوغاي وانفسا، همهمهاي بر پا شد. «خرازي مجروح شده! اميدي بر زنده ماندنش نيست.» همه چيز مهيا گرديد و پيكر زخم خورده او به بيمارستان يزد انتقال يافت. پس از بهبودي، رازي را براي مادرش بازگو كرد كه هرگز به كس ديگري نگفت: «حالم هر لحظه وخيمتر ميشد تا اينكه يك شب، بين خواب و بيداري، يكي از ملائك مقرب درگاه الهي به سراغم آمد و پرسيد: «حسين! آيا آماده رفتن هستي، يا قصد زنده ماندن داري؟» من گفتم: «فعلاً ميل ماندن دارم تا با آخرين توان، به مبارزه در راه دين خدا ادامه دهم.» به همين جهت او تا لحظه آخر، عنان اختيار بر گرفت و هرگز از وظيفهاش غافل نماند.
راوي:مادر شهيد
دعوت پرفيض
حسين دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم را براي شهيد شدن كاملاً آماده كردهام.» او كه روحي متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتي متوجه شد ماشين غذاي رزمندگان خط مقدم در بين راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بيسيم از مسئولين تداركات خواست تا هر چه زودتر، ماشين ديگري بفرستند و نتيجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتي ماشين جلوي سنگر ايستاد و حاج حسين در حالي كه دشمن منطقه را گلوله باران ميكرد براي بررسي وضعيت ماشين از سنگر خارج شد. يكي از تخريبچيها در حال مصاحفه با او ميخواست پيشانياش را ببوسد كه ناگهان قامت چون سرو حسين بر زمين افتاد. اصلاً باورم نميشد حتي متوجه خمپارهاي كه آنجا در كنارمان به زمين خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند كردم. تركشهاي موثر و درشتي به سر و گردن او اصابت كرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسين از زمين به سوي آسمان پركشيد و پيشاني او جايگاه بوسه عرشيان گشت
منبع:كتاب سيماي سرداران شهيد
آخرين ديدار
در مدت جنگ من و پسرم 2 همرزم بوديم. حسين فرمانده لشگر بود و من اغلب به امور تداركاتي و امدادگري ميپرداختم. اول اسفند سال 1365 به بيمارستان شهيد بقايي اهواز آمد و در حالي كه با همان يك دست رانندگي ميكرد در حين گشت داخل شهر، شروع به صحبت كرد: «بابا من از شما خيلي ممنونم چون همه از شما راضي هستند به خصوص رييس بيمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم كردي.» من كه سربازي در خدمت اسلام بودم گفتم: «هر چه انجام دادهام وظيفهاي در راه نظام مقدس جمهوري اسلامي بوده، كار من در مقابل اين خدمت و فداكاري كه تو انجام ميدهي، هيچ است و اصلاً قابل مقايسه نيست.» اين آخرين ديدار ما بود و سالهاست كه مشام جان من از عطر خوش صحبتهاي حسين در آن روز معطر است
راوي:پدر شهيد
راننده قايق
يك روز قرار بود تعدادي از نيروهاي لشگر امام حسين (ع) با قايق به آن سوي اروند بروند. حاج حسين به قصد بازديد از وضع نيروهاي آن سوي آب، تنهايي و به طور ناشناس در ميان يكي از قايقها نشست و منتظر ديگران بود. چند نفر بسيجي جوان كه او را نميشناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خيرت بدهد ممكن است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برساني كه خيلي كار داريم.» حاج حسين بدون اينكه چيزي بگويد پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمي جلوتر بدون اينكه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز كرد و گفت: «الان كه من و شما توي اين قايق نشستهايم و عرق ميريزيم، فكر نميكنيد فرمانده لشگر كجاست و چه كار ميكند؟» با آنكه جوابي نشنيد، ادامه داد: «من مطمئنم او با يك زيرپوش، راحت داخل دفترش جلوي كولر نشسته و مشغول نوشيدن يك نوشابه تگري است! فكر ميكنيد غير از اين است؟» قيافه بسيجي بغل دستي او تغيير كرد و با نگاه اعتراضآميزي گفت: «اخوي حرف خودت را بزن». حاج حسين به اين زوديها حاضر به عقبنشيني نبود و ادامه داد. بسيجي هم حرفش را تكرار كرد تا اينكه عصباني شد و گفت: «اخوي به تو گفتم كه حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه كه بيش از اين پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نكني اگر يك كلمه ديگر غيبت كني، دست و پايت را ميگيرم و از همين جا وسط آب پرتت ميكنم.» و حاج حسين چيزي نگفت. او ميخواست در ميان بسيجي باشد و از درد دلشان با خبر شود و اينچنين خود را به دست قضاوت سپرد
راوي :حسن شريعتي
حضور در جبهه
قلب جبهههاي غرب و جنوب از ابتدا در حضور عاشقانه او ميتپيد و جبهه مجذوب تكاپوي خالصانهاش، برگي زرين از آغاز تا انتها را نقش داد.
بقيه در ادامه مطلب
نابرابري جنگ ايران و عراق
◄سودان:صدها تن از سربازان ارتش خود را به جبهه هاي جنگ عليه ايران اعزام نمود.
◄فرانسه:يك بمب اتمي به عراق براي حمله به ايران هديه نمود.
◄آلمان:بزرگترين كارخانه ساخت سلاح شيميايي را در عراق ساخت.
◄شوروي:بزرگترين تامين كننده نيازهاي تسليحاتي عراق بود.
◄آمريكا:بزرگترين متحد عراق بر عليه ايران بود.
◄سوﺌيس:كاربرد پروژه اورانيوم را در عراق آغاز كرد.
◄ايتاليا:چند ميليون مين ضد نفر به عراق فرستاد.
◄كويت:وام بلاعوض15ميليون دلاري به عراق در جنگ عليه ايران اعطا كرد.
◄عربستان:اطلاعات محرمانه ايران را در اختيار عراق قرار داد.
◄مصر: 5 ميليارد دلار موشك و تسليحات به عراق به صورت رايگان داد.
◄بلژيك:قرارداد ساخت پايگاه نظامي در عراق به قيمت 830 ميليون دلار منعقد كرد.
◄اسپانيا:كشف مفتضحانه بمب خنثي نشده وكمك هاي تسليحاتي به عراق عليه ايران.
◄برزيل: قراردادي 10ساله با عراق براي همكاريهاي هسته اي امضا كرد.
◄شيلي:در ساخت بمب هاي خوشه اي به عراق كمك كرد.
◄ژاپن وسوﺌدوآرژانتين:كمكهاي نظامي متنوعي به عراق عليه ايران دادند.
◄سازمان ملل:سكوت در مقابل جنگ نا برابر عراق عليه ايران.